محل تبلیغات شما

از وقتی رسیدیم اینجا، با توجه به ملیّتمون نوبتی میفرستنمون داخل اون چادرهای سرخ واسه معرفی و تقسیم . فکر میکردیم بیشتریم، اما مثل اینکه پیشآهنگ اینجا خودمونیم فقط . لَه لَه میزدم واسه یه چیکه آفتاب، فرمانده میگفت هوا روشن که بشه سر میرسن . سوئیسیا صبحونه دوست دارن، میان دنبال پنیر، میگن قراره بد بخوریم اما میشه بیشتر دووم آورد، میگن این آخرین جنگ بزرگه و آخرینِ آدمهاست . آخ دقت کردی چیشد؟ این احمقا آخر دنیا رو با تموم شدن آدما یکی میکنن، حاضرم بت قول بدم خیلی از آدما، خیلی قبلتر ازینکه با گولّه سوراخ بشن تموم شدن، شاید خودشونُ به نشنیدن میزنن، اما از وقتی اینجاییم چیزی نمیگم من، میذارم بقیه حرف بزنن، شجاعت اینجا کوک نیست، بعضی هاشون اونقدر ترسیدن که فکر میکنی الآنه که خیره بشن به جلو و با تمام قوا خودشونو نگه دارن که خراب نکنن شلوارشونو، دلم نمیخواد از این امر مهم حواسشونو پرت کنم . چی میگفتم؟ آها، چادر . کدوم تبار و سرزمین؟ من اهل توام، اینا اما انگار عادت دارن به نفهمی، به نام پدر به نام پسر میکشن و آرزوی پیروزی میکنن، اون کسی که توی آتیش مرده نمیتونه نویددهنده ی خوبی باشه واسه کسی که همیشه خدا تشنه ست، کاش آدم بعدی ای که میبینم یهودی باشه، موسی ای دریایی چیزی . میشنوی منو؟ منتظر آفتابم، فردا که سر برسه دیگه هیچی مهم نیست، نه من، نه تو، و نه حتی اینکه دیگه نیستی . من عادت دارم به همه ی اینا، تو جوابمو نمیدی، منم به نشنیدن میزنم خودمُ .

- زنده باد، مرده باد

- دویست و چهل و هشت

- قلب من یک چهار پاره شده

واسه ,میکنن، ,اینکه ,دارن ,چیزی ,نشنیدن ,به نشنیدن ,به نام ,از وقتی ,کسی که ,انگار عادت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها